سناسنا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

فندقی مامان و بابا

عزیز دلم سنا جون اینم خاطره تولدت

م ميخوام خاطره زايمانم رو بنويسم،اونم درست چهارمين شنبه بعد از زايمانم ببخشيدكه اينقدر طولانيه شنبه 10/10/90 ،30/12/2011،شب ميلاد امام موسي كاظم صبح ساعت 6:30 كه از خواب بيدار شدم يكدفعه كيسه آبم پاره شد،با دكترم تماس گرفتم گفت حركت ني ني رو چك كن اگر حركت داشت بيا كلينيك و اگر حركت نداشت سريع برو بيمارستان ،دو سه ليوان شربيت شيرين خوردم و يه نيمساعت بعد حركت دخترم رو احساس كردم و ساعت 9 بود كه به اتفاق مامانم و همسرم رفتيم كلينيك و تو اين فاصله شوهرم زنگ زد و به مامانش خبر داد توي مدتي كه من توي خونه دراز كشيده بودم علي هم داشت وسايل ني ني ووسايل مورد نياز براي زايمان طبيعي رو آماده ميكرد و من اين چيزها رو كه ميديدم مثل اين بود كه كاردي...
11 بهمن 1390
1